به گزارش ایکنا، سهیل محمودی، شاعر و پژوهشگر ادب پارسی، در هفدهمین برنامه رمضانی «سوره تماشا» گفت: سلام و بسیار سلام، درود و فراوان درود
نام عزیز و ارجمند مرحوم محمدتقی ملکالشعرای بهار، برای همه فارسی زبانان یک نام عزیز است. نامی است که در صد سال اخیر خاطرات فراوانی را برای ما ایجاد کرده است، او در همه اقطاع فارسی زبان شناخته است و در بخشیهایی از شبه قاره که با زبان فارسی سروکار دارند نامی آشناست. او شعری دارد که درباره خودش هم میتوان به کار برد.
بلبل نشید خوان شد و قمری ترانه گوی
از رود سند تا لب دریای مرمره
یعنی از شبه قاره تا مدیترانه و از خلیج فارس تا آمو دریا نام ملکالشعرای بهار آشناست و مرحوم بهار اردیبهشت سال 1330 درگذشت.
بسیاری از اشعار بهار برای ما خاطرهانگیز است و برخی از آنها در کتب درسی ذکر شده است. مانند:
جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار
یا:
برو کار میکن مگو چیست کار
که سرمایه جاودانی است کار
برخی غزلهای بهار با اینکه او شاعر قصیده سراست برای ما خاطرهانگیز است مثلاً همین شعری که در سال 1330 در حبس گفته است.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
مرحوم بهار از جمله شاعرانی است که در شعرش رویکرد سنتی به عرفان ندارد. اما به اخلاق اجتماعی و دینی بسیار توجه دارد و شعر او با اینکه زمینه سیاسی و اجتماعی دارد اما کاملاً اخلاقگراست. او تا سی سالگی ملبس به لباس روحانیت بوده و عنوان ملک الشعرا را به همین دلیل به او دادند زیرا بعد از پدرش مرحوم ملکالشعرای صبوری کاشانی، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بوده است.
او کاملاً اخلاقگراست و اخلاق در تمامی شعرش جاری است و عبارت: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ» در شعرش به کار بسته است. به نظرم اخلاق مهمترین بخشهای منش دینی را شکل میدهد و مهمترین آموزههای دینی، انسان را به اخلاق دعوت میکند.
در این مجال شعری را برایتان میخوانم و در این شعر ضمایر را کمی تغییر دادهام تا فراگیری و گستره آن بیشتر شود.
چشم بهی مدار از آن بدسگال قوم
کانجا شرافت همه کس دست خوردنی است
تاج غرور و فخر ز سرها فتادنی
نقش وفا و مهر ز دلها ستردنی است
جز نقش نابکار «زر» آن هم ز دست غیر
دیگر نقوششان همه از یاد بردنی است
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومی که گشت فاقد اخلاق، مردنی است